انقلابیونی که وقت انقلابیگری روسپی میسوزانند، طبیعی ست که سی و هفت سال بعد روی بدحجاب اسید بپاشند و قهرمان سیاسی آنها – «علی مطهری» – بر جای توجه به دروازه غار تهران که کودکان در آن مانند گوسفند به فروش میرسند، به زیباییهای طبیعی دختران جوان و ساپورت پوشی آنها بپردازد و مجلس شورا را محل بحث درباره پوشش زنان جوان قرار دهد. اکنون میتوان دریافت چرا افرادی مانند «غلامحسین صدیقی»، «شاپور بختیار»، «علی امینی» علی رغم سابقه مخالفت با محمدرضاشاه و حتی بازداشت و زندان، در روزهای انقلاب درصدد کمک به شاه برآمدند و کنار انقلاب اسلامی قرار نگرفتند. آنها اگرچه از محمدرضاشاه دل خوشی نداشتند اما خوب دریافته بودند که اکنون وقت تسویه حساب سیاسی با پادشاه نیست.
چرا که انتخاب آن روزها، انتخابی بین دیکتاتوری و دموکراسی نبود. مساله اصلی حادتر از این حرفها بود. گزینههای روی میز، «بنیادگرایی اسلامی» و «سکولاریسم پهلوی» بودند، و آنها در هرچه با شاه اختلاف نظر داشتند، در سکولاریسم سیاسی و احترام به دستاوردهای تمدنی غرب با او شراکت نظر داشتند. بسیار بعید است ندانیم که سکولاریسم سیاسی، پیش شرط اصلی اجرای حقوق بشر و تضمینی برای درنیفتادن دموکراسی به سیاهچاله اسلامگرایی ست. غلامحسین صدیقی این روزها را پیش بینی کرده بود که در جمع اعضای جبهه ملی -که با نخست وزیری او برای کمک به پادشاه وقت مخالفت میکردند- چنین گفت: «روزی خواهد آمد که شما در مرزهای بینالمللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید.»
انقلابی علیه محمدرضاشاه، مماشاتگر با نظام اسلامی؟
با این حال، منکر این نمیتوان شد که افرادی – هرچند معدود – در درون صفوف انقلابی بودند که علیه دیکتاتوری سیاسی شاه انقلاب کردند نه دستاوردهایی که به واسطه تلاشهای او و حکومت متبوعش نصیب جامعه ایران شده بود. اما – و امایی بزرگ – فهم صداقت سیاسی آنان یک شرط دارد و آن اینکه موضع آنها در برابر استبداد فعلی را بسنجیم. آیا مانند «فرخ نگهدار» – چریکفدایی سابق و اصلاحطلب امروز – «عدالت آموزشی» در نظام مقدس را بسیار بهتر و «غیرقابل مقایسه» با حکومت «محمدرضاشاه» میدانند یا اینکه مانند «محمدرضا نیکفر» این حکومت را «ترکیبی از غارت و چپاول» و مشتی «مالداران اسلامی» میدانند؟ آیا به مانند «عطالله مهاجرانی» عدالت اجتماعی در نظام اسلامی را «نسبتا محقق شده» میپندارند و یا که صادقانه و مسئولانه میپذیرند که «دستاورد انقلاب اسلامی» ۴۰ میلیون ایرانی ست که بنا به آمار دولتی «زیر خط فقر مطلق و نسبی» زندگی میکنند؟ درواقع پرسش اساسی این است آنانی که به دلیل دیکتاتوری سیاسی شاه علیه او انقلاب کردند، آیا میپذیرند به دلایلی بسیار سنگینتر باید علیه نظام فعلی دست به طغیانی به مراتب سهمگینتر زد؟ درک و فهم همدلانه مبارزان علیه دیکتاتوری سیاسی شاه در نوع پاسخ آنها به این پرسشها ممکن میشود.
حکومت رضاشاه و محمدرضاشاه در آزمون تاریخ و علیرغم نقدهای صحیح، سربلند بیرون آمده است، و ایران قاجاری که مایه ریشخند و تمسخر جهانیان بود در سایه حکومت این دو پادشاه و اراده آنها و همت نیروهای متخصص ایرانی وطن دوست، به حکومتی تبدیل شد که جشنهای بزرگ ۲۵۰۰ساله را در خاک خود برگزار میکرد و میزبان تعداد بسیار زیادی از رهبران درجه یک جهانی بود. اما نمیتوان منکر شد که آنچه در حکومت «محمدرضا پهلوی» غایب بود و نقصان بزرگ آن حکومت محسوب میشد، نبودِ شاخصههای دموکراتیک و آزادیهای سیاسی بود. طبق آمار سازمان «خانه آزادی» که هرساله به اندازه گیری میزان آزادی در کشورهای دنیا میپردازد، در سال ۱۹۷۹ – یعنی سالِ انقلاب اسلامی – ۵۱ کشورِ دنیای آن روز، کشورهایی آزاد محسوب میشدند. در سال ۲۰۱۲ و با توجه به افزایش کشورهای مورد محاسبه، این عدد به ۹۰ رسید. در سال ۲۰۱۲ همچنین ۵۸ کشور دنیا جزو کشورهای نیمه آزادِ دنیا محسوب شدند.ایران اما در تمام این سالها جزو کشورهای آزاد نبوده است. به عبارت دیگر، در سال ۲۰۱۲، ۱۴۸ کشور در دنیا از ایران آزادتر محسوب میشدند و این روند نامبارک همچنان ادامه دارد. پس چگونه میتوان صداقت کسانی را باور کرد که در برابر حکومت شاه از انقلابیگری دفاع میکنند اما مقابل حکومت جمهوری اسلامی، مماشات و حفظ نظم و ثبات گورستانی را توصیه میکنند؟
دروغپردازی در خدمت انقلاب!
این نکه را نیز نباید ناگفته گذاشت که یکی از راههای سنجش افراد و گروههایی که مدعی تلاش برای برآوردن یک هدف والای سیاسی هستند، از جمله این است که از چه روشهایی برای نیل به آن هدف سود میجویند. اپوزیسیون محمدرضاشاه در این راه نمره قبولی نمیگیرد که هیچ، بعضا اعمال برخی از آن گروهها، دست هر گروه جنایتکاری را از پشت میبندد. جنایت سینمارکس آبادان در مرداد ۱۳۵۷ از جمله جنایات فراموشناشدنی اسلامگرایان انقلابیست. جنایتی که در پی آن صدها نفر از مردم محصور، زنده زنده در آتش سوختند و آن اندازه حجم این جنایت فاجعهبار بزرگ بود که خمینی از نجف بلافاصله بیانیهای صادر کرد و آن را گردن حکومت شاه انداخت و حکومت مستقر را مسئول این جنایت اعلام کرد! ادعایی که امروزه و با وجود روشدن اسناد مختلف، روشن شده است که ادعای کاذبی بیش نیست و اتفاقا دست برخی از روحانیون انقلابی پشت این جنایت بوده است. کارهای غیراخلاقی خصیصه بارز اغلب گروههای مستقر در اردوگاه اپوزیسیون شاه بود. به عنوان مثال دروغپردازیها درباره این حکومت، و شاه و نیروهای امنیتی او را متهم به قتل علی شریعتی یا صمد بهرنگی کردن، از جمله این امور غیراخلاقی بود که اغلب گروههای اپوزیسیون شاه به نیت تقویت مبارزه آن را پیش میبردند.
شاید به عنوان شاهدمثالی بر بحث بالا بتوان از یکی از جوانان برجسته انقلابی آن دوران نمونه آورد. «محسن سازگارا» درباره حجم دروغپردازیها درباره حکومت شاه میگوید: «یک زمانی مسابقه آمار دروغ زندانی سیاسی در گرفت. از اپوزیسیون خارج از کشور هم شروع شد. ابتدا کنفدراسیون گفت ۱۵ هزار زندانی سیاسی. یک گروهی گفت نه! ۲۵ هزارتاست. بعد این گروه محمد منتظری و غرضی و اینها گفتند نه! ۳۰هزار زندانی سیاسی است. چون مسابقه اوج گرفته بود گروههای چپ به میان آمدند و یکباره گفتند ۱۰۰ هزار زندانی سیاسی. بعد ادعا میکردند اسنادش را هم دارند! شاه هم میگفت من اینقدر زندانی سیاسی ندارم. اینها هم میگفتند اگر راست میگویی در زندان را باز کن تا ببینیم و خب طبیعتا شاه هم اجازه نمیداد…ضمنا اپوزیسیون شاه اصلا انگار درکی از اعداد و ریاضی هم نداشت. آخر آنها فکر هم نمیکردند اگر شاه ۱۰۰ هزار زندانی سیاسی دارد، آنها را کجا جا بدهد؟!»