بهزاد مهرانی
فعال سیاسی
شاید این پرسش بارها برای ما پیش آمده باشد که چگونه شد که نیروهای سکولار و حتا لائیک ِ جامعهی ایران با رهبری ِ روحالله خمینی به عنوان رهبر یک انقلاب ِ اسلامی با محوریت گفتمان ِ اسلام انقلابی همراه شدند و از «آقا» حمایت کردند.
اگر بتوان برای نهضت ِ خمینی علیه شاه و سلسلهی پهلوی نامی انتخاب کرد شاید از همهی عناوین برازندهتر همین «انقلاب اسلامی» باشد. انقلابی که قصد داشت بر اساس احکام و ایدئولوژی اسلام، به گفتهی خمینی هم این دنیای مردم را آباد کند و هم آن دنیای مردم را. مردم مسلمان به صحنه آمدند و اراده کردند که با رهبری خمینی و بر اساس رهنمودهای او به عنوان «مرجع عالیقدر جهان اسلام» برای خود استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بیافرینند. آزادی نیز در این انقلاب به شکلی همان استقلال بود و استقلال به معنای آزادی از سیطرهی آن چیزی بود که مسلمانان اسلامگرا و مارکسیستهای مسلمان و غیر مسلمان به آن «امپریالیسم» میگفتند. در ذهن بسیاری از انقلابیان، آزادی آن چیزی نبود که غربیها-بخوانید امپریالیست- از آزادی مراد میکردند. آزادی در چارچوب اسلام آن چیزی بود که بیشتر انقلابیان از آن منظور میکردند و اینگونه شد که پس از پیروزی انقلاب و در کوران انقلاب به مظاهر آن «آزادی منحط غربی» حمله میکردند. سینماها و میکدهها و روسپیخانهها و بدحجابها از گزند حملهی پیروان ِ استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی در امان نماندند و هر چه از عمر انقلاب بیشتر گذشت بیشتر و بهتر مشخص شد که که کلمهی «آزادی» بین انقلابیان و آنچه جهان آزاد از این واژه مستفاد میکند تنها یک «اشتراک لفظ» است.
اگر بخواهیم پرسش ابتدای نوشته را به شکل دیگر مطرح کنیم آیا همهی کسانی که پشت رهبری خمینی و انقلابیان مسلمان ایستادند و از او حمایت کردند مرادشان از آزادی همین آزادی در چارچوب اسلام و آنچیزی بود که خمینی میگفت؟
اگر از نیروهای چپ مارکسیستی ِ حامی خمینی بگذریم و غربستیزی و امپریالیسمستیزی را از وجوه مشترکی بدانیم که موجب شد این نیروهای سیاسی با خمینی احساس نزدیکی بسیار کنند میتوانیم به اندک افرادی اشاره کنیم که در عین اینکه مذهبی نبودند و ستیز آشکاری نیز با غرب نداشتند اما با انقلاب مذهبی به رهبری خمینی هم راه شدند. شاهرخ مسکوب یکی از نویسندگان سکولاری است که هر چند زمانی در عصر محمدرضاشاه به دلیل همراهی با حزب توده به زندان افتاده بود اما از حزب بریده بود و از افراد غربستیز نیز محسوب نمیشد. او از جمله افرادی بود که مدتی بسیار کوتاه و به امید رسیدن به آزادی، دل در گرو انقلاب و انقلابیان بست.
خواندن خاطرات روزانهی مسکوب* در بحبوحهی روزهای منتهی به انقلاب شاید یکی از منابع بسیار خوبی باشد تا نشان دهد این بخش کوچک خوشفکر و سکولار چگونه شد که به رهبری خمینی اعتماد کردند. شاید خواندن این فصول کتاب «روزها در راه» و روزنوشت ِ مسکوب از آذرماه ۱۳۵۷ تا یکی دو ماه پس از پیروزی انقلاب نکات بسیار درسآموزی داشته باشد برای شناخت هر چه بهتر انقلاب اسلامی و آنچه برخی از نیروهای مخالف شاه که در جستوجوی آزادی سیاسی بودند در «قامت ناساز ِ بیاندام» روحالله خمینی میدیدند.
علاوه بر اینها خواندن ِ این روزنوشتها به شناخت هر چه بهتر انقلاب اسلامی کمک می رساند. شاهرخ مسکوب در پیشگفتار این روزنوشتها که سالها بعد به قصد انتشار نوشته شده است چنین میآورد:
«اکنون تا پیشتر نرفتهام، میخواهم در همینجا بگویم که با این تجربهی سهمگین انقلاب- تجربهای که پس از بیست و چند سال هنوز پایان نیافته- امروز بسیاری از تصورات من دربارهی «انقلاب و ضد انقلاب» دیگر آن نیست که بود..»
در اولین یادداشت روزانه، مسکوب میگوید که در آن روز کتاب «ولایت فقیه» روحالله خمینی را خوانده است. «بسیاری از نظریات کتاب مثل اجرای حدود و غیره پذیرفتنی نیست.» «از طرف دیگر منطق کتاب چنان نیرومند است که مسلمان شیعه نمیتواند آن را نپذیرد.» در روزهای ابتدایی تظاهرات انقلابیان مسکوب در پاریس است و افسوس میخورد که چرا نیست «تا در سیل جمعیت محو شود و پاک و طاهر بیرون بیاید. عسل تعمید.»(ص ۲۱)
مسکوب در پاریس است اما همسرش گیتا در تهران و در میان جمعیت است و در نامهای برای شاهرخ در تاریخ ۲۱ آذرماه ۱۳۵۶ شور انقلابی مردم را با امضای «گیتای مجاهد» اینگونه توصیف میکند: «نمیخواستم برم توُ دستهی زنهای اسلامی با مقنعه و بچههای بغلشون که تنشون لباس سفید کفن کرده بودند و به بازوشان نوشته بودند فدایی اسلام… شعارها ملایم بود، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و چیزهایی از این قبیل که همیشه شنیده بودیم.. مثلا وقتی میگفتند استقلال، آزادی، حکومت اسلامی، من نصفهی اولش رو میگفتم، یک زن بغل دستیام یکبار گفت بگو بگو، گفتم مخالفم!» (ص۲۹ تا ۳۱)
در روزنوشت ۲۵ دیماه ۱۳۵۷ مسکوب فضای انقلابی شهر تهران را اینگونه توصیف میکند «شهر منظرهی عجیبی دارد. از سه راه ضرابخانه تا سیدخندان به پنج کتابفروش برخوردم، جوانهایی که کتابهای مذهبی (و در حقیقت کتابهای شریعتی) یا کتابهای چپگرا را بساط کرده بودند و میفروختند. شاید فعلا در حد خود پر رونقترین کاسبی است، آنهم در این روزگار وانفسا. نه سرمایه میخواهد و نه سرقفلی، مشتری هم تا بخواهی.. در دانشگاه قدم به قدم بساط همین دستفروشهاست و ملت هم میخرند.»
در ۲۶ دیماه ۵۷ مسکوب روزنوشتش را اینگونه آغاز میکند. «امروز شاه شرش را از سر مردم کند. آخرش رفت…» و بعد در این روزنوشتها از خیانتهای فراوان محمدرضا شاه به ایران مینویسد.
مسکوب در پنجم بهمنماه از شعارهای مردم در کوچه و خیابان مینویسد و همهگانیبودن را از ویژگی نهضت کنونی ایران میداند و علت آن را این میداند که «این دگرگونی پیش از هر چیز سرچشمهای فرهنگی-اخلاقی دارد و نه اقتصادی.» او در تمام این نوشتهها از نقش علی شریعتی و روحانیان مبارز در تهییج مردم انقلابی سخن میگوید. در بخشی از روزنوشتههای ۱۱ بهمن ۱۳۵۷ شاهرخ مسکوب جملاتی مینویسد که شاید برای شناخت اندک نیروهای سکولار در آن زمان به کار بیاید. او از خود گلایه دارد که چرا در چنین روزهایی که مردم به خیابانها آمدهاند کاری از دستش برنمیآید و حتا نمیتواند مقالهای در این مورد بنویسد:
«در کنار مردمبودن، خود را به سیل نهضت سپردن کافی نیست. نه ایمان به اسلام میتواند مرا جاکن کند و نه مارکسیسم که در نهایت دو بستر این جریان ِ بنیانکن و خروشندهاند؛ این جریان پاکساز و تطهیرکنندهای که دارد لای و لجن اجتماع را با خود میبرد تا خلق خدا از زیر آوار آن بیرون بیایند و نفسی بکشند. حس میکنم که ریههایم پر از لجن است نه هوای سبک و پاک و پروازدهندهای که زیر بالهایم بوزد و مرا از خاک زمینگیر برکند.»
مسکوب در نوشتهی این روز هر چند دلنگران آیندهی ایران و دیکتاتوری مذهبی است اما در نهایت دیکتاتوری مذهبی را برتر از «حکومت آریامهری» میداند «باری چشم عقل من نگران آینده است، آیندهای که در بهترین حال با سالها دیکتاتوری مذهبی روبهرو خواهیم بود. اینکه میگویم «بهترین حال» یعنی اگر آقا بیاید و به دلخواه مستقر شود و حکومتش در راه صلاح، در صراط مستقیم گام بردارد تازه سالها استبداد در پیش است. ولی فراموش نشود که این استبداد در بدترین حال از حکومت آریامهری بهتر است زیرا نطفهی صلاح را (به خلاف آن یکی) در خورد دارد.»
مسکوب برای این مدعای خود که نظام استبداد مذهبی در بدترین حالت خود از حکومت آریامهری بهتر است دلایلی میآورد. یکی اینکه ملت با حضور خود نشان داد که هیچ نیروی حاکمی نمیتواند آن را نادیده بگیرد. بخش دیگر استدلال مسکوب که بسیار قابل توجه است نگاه او به مراجع روحانی و نهادهای مذهبی است. او بر این نظر است که «نهادهای مذهبی ما، سن مراجع تقلید، موروثینبودن مرجعیت، تعهد اخلاقی و «اجتماعی-سیاسی» که با آن وارد مبارزه با استبداد شد اجازه نمیدهد که آن یکپارچگی در استبداد تجدید بشود.» مسکوب «فلسفهی سیاسی و حکومتی مذهب و تقاوت آن با فلسفهی ناسیونالیستی-نظامی آریامهری» را از دیگر دلایلی میداند که باعث میشود دیکتاتوری مذهبی در قد و قوارهی دیکتاتوری پادشاهی ظاهر نشود.
این نگاه به روحانیت و تشیع و فلسفهی سیاسی اسلام از سوی یک روشنفکر سکولار ِ غیر دینی بسیار نکتهآموز است.
روزنوشت ۱۲ بهمنماه ۱۳۵۷ اینگونه شروع میشود:
«امروز آیتالله آمد… خمینی تهران را، ایران را فتح کرد. تا کنون نه کسی اینطوری وارد تهران شده بود و نه تهران هرگز اینطور آغوشش را به روی کسی باز کرده بود. شاید هیچکس اینطوری به هیچ شهری پا نگذاشته بود.» (ص۵۴) مسکوب سه روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی پیشبینی میکند که «تاثیر این انقلاب در آیندهای نسبتا نزدیک در عراق، ترکیه، اطراف خیلج فارس، عربستان سعودی، فلسطین و اسرائیل چنان ثباتی برای آمریکا بسازد که خودش حظ کند.» (ص۶۷)
هنوز یک ماه از ورود خمینی به ایران نگذشته است. مسکوب در روزنوشت ۱۱ اسفند ۵۷ چنین میآورد:
«با نطق دیروز آقا در مدرسهی فیضیه قم و اعلامیهی پریروز گمان میکنم مذهب به طور جدی برای اول بار مشت آهنین خود را نشان داده است. دیکتاتوری نعلین! صحبت از اصلاح مطبوعات، وجود آزادی آزادی ولی سرکوب توطئه، ایجاد وزارت امر به معروف و نهی از منکر.. و تهدید جدیتر چپگرایان..»
در ۱۹ اسفند مسکوب چنین مینویسد:
«روزهای خوبی نیست. آقا دارد کار را خراب میکند. آن فتوای بیجا دربارهی حجاب و این صحبتهای دیروز در مدرسهی حکیم نظامی که غیرمستقیم تعرضی داشت به سنیها، حمله به ملیها و دموکراتها و تصریح اینکه انقلاب نه ملی بود نه دموکراتیک، فقط و فقط اسلامی بود.»
خمینی درست میگفت و به راستی انقلاب فقط و فقط اسلامی بود و روشنفکران سکولار غیر مذهبی آدرس را اشتباه آمده بودند. مسکوب در آیندگان مینویسد. خمینی میگوید که از فردا دیگر آیندگان نمیخواند و این اسم رمز حمله به آیندگان و تعطیلی آن است. آرام آرام مسکوب درمییابد که دیگر ایران جای او نیست. بار و بندیل میبندد از ایران میرود.
تیرماه ۱۳۵۸:
«در هواپیما هستم. دارم دور میشوم. از وطنی که مثل غولی،هیولایی قفس را شکسته و له کرده و زخمگین و خونین بیرون آمده. قلب بزرگ اما چشمهای نابینایی دارد. نمیداند کجا میرود و در رفتن کشتزار خودش را زیر پاهایش ویران میکند؛ وطنی که به نام اسلام از خود بیرون آمد. اسلام جهانبینی بود، بدل به ایدئولوژی شد و هیچکدام اینها «وطن» ندارند. مثل مارکسیسم؛ همطون یکی مسلمین و هموطن دیگری زحمتکشان است.» (ص۹۶)
روشنفکر سکولاری که نداند به نام اسلام بیرون آمدن چه تبعاتی دارد سرگشته و حیران همدست با خمینی میشود اما نمیتواند همداستان با او بشود. داستان چنین روشنفکری یا تسلیم سرکوب شدن است و یا بار بستن و رفتن و یا در انزوای وطن گرفتارشدن.
سرنوشت شاهرخ مسکوب شاید به شکلی سرنوشت مشترک بسیاری از کسانی باشد که نیروی ویرانگر روحانیت و اسلام سیاسی را نشناختند و گمان کردند که دیکتاتوری مذهبی هر چه باشد بهتر از سکولاریسم مستبدانه و مدرنیزاسیون نیمبند عصر پهلوی است. خواندن روزنوشتهای مسکوب تا پایان تصویر این روشنفکران سکولار را به خوبی نمایش میدهد.
*روزها در راه، شاهرخ مسکوب، انتشارت خاوران
بهزاد مهرانی روزنامهنگار و فعال سیاسی با سابقه فعالیت در روزنامه های آسیا و ماهنامهی فردوسی است. او همچنین عضو مجموعه فعالان حقوق بشر و کمیتهی گزارشگران حقوق بشر نیز بوده است. وی به همراه حشمت طبرزدی، محمد ملکی، عیسیخان حاتمی و جمعی دیگر از فعالان سیاسی و مدنی از موسسان «ائتلاف همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران» بوده است. بهزاد مهرانی از سال ۱۳۸۷ به «دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال» ایران پیوسته است. بهزاد مهرانی سابقه بازداشت در سال ۱۳۸۸ را دارد. او هم اکنون در «آموزشکده توانا» به فعالیت مشغول است
#شاه #انقلابایران #خمینی #شاهرخمسکوب #بهزادمهرانی #آیتاللهخمینی #دیدگاهنو #پهلوی