بهزاد مهرانی- شاید کمتر کسی تا کنون پی نبرده باشد که بسیاری از مراسم ختم و بزرگداشت و نکوداشت بزرگان در ایران در عرصههای مختلف، علاوه بر وجههی یادبود و گرامیداشت، وجوه سیاسی نیز دارد. از شیوهی تشییع پیکر تا انتخاب محل برگزاری مراسم و انتخاب سخنران و مداح و قرآنخوان تا ترکیب افرادی که در مراسم شرکت میکنند همه و همه بیانگری نوعی منش سیاسی و اجتماعی هستند. بسیاری از تحلیلگران سیاسی با دیدن تصاویر مربوط به یک مراسم ختم و یا تشییع جنازه به مناسبات سیاسی افراد شرکتکننده در مراسم میپردازند و آنها که آمدند و آنهایی که نیامدند را به درستی دستمایهی پیشبینیهای سیاسی، گذشتهی روابط سیاسی و … میکنند. حتا پیامهایی که به مناسبت درگذشت افراد توسط دیگران رد و بدل میشود را موشکفانه مورد تحلیل قرار میدهند. برای مثال درگذشت مادر ِ محمد خاتمی و پیام تسلیت علی خامنهای تا روزها مورد تحلیل قرار گرفت و یا همینطور افراد شرکتکننده در مراسم ختم مادر قاسم سلیمانی، فرماندهی سپاه قدس و موارد بسیار مانند این مورد کندوکاو قرار گرفتند.
حکومت جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت تمایمتخواه که خواهان آن است که تمامی منافذ و معابر و منابر و مساجد و تریبونها را در اختیار خودش داشته باشد، صدای مخالفان و منتقدان را برنمیتابد و آنرا خاموش میکند و از همینجا است که نسبت به اینگونه مراسم ختم و یادبود و تشییع و مانند آن، حساسیت ویژه دارد و همواره سعی میکند تا آنجا که در توان دارد و به هر شکلی که شده تریبون ِ خود را در میان آن نصب کند تا صدایی جز صدای ولایت مطلقهی فقیه بیرون نیاید. از این رو است که ما همواره شاهد بودهایم که در مسیر تشییع پیکر، ختم و مراسم نکوداشت ِ منتقدان و نویسندگان و شاعران و هنرمندان تا آنجا که در توان دارد مانع ایجاد میکند تا هر گونه صدای منتقد خفه شود.
همهی یادبودها و تشییع جنازههایی که در همهی این چند دههی برآمدن اسلامگراها در ایران برگزار شده و صاحب مراسم از منتقدان نظام اسلامی و یا هنرمندان و نویسندگان و شاعران و مانند این بودهاند، عرصهای بوده است که حکومت اسلامی تلاش کرده است قدرت و هیمنهی خود را به رخ مخالفان خود بکشد و به آنها بفهماند که پس از مرگ نیز پیکرهایشان در امان نیست. از جنازهدزدی تا تغییر محل تشییع پیکر و یا محل برگزاری مراسم یادبود تا ممانعت از برگزاری هر گونه مراسم مذهبی یا سیاسی و یا عرفی از این دست قدرتنماییهای نظام اسلامی است. هر کدام ما اگر به حافظه رجوع کنیم از این مثالها فراوان مییابیم.
به یاد میآورم که برای مثال مراسم یابود سیدمحمود طالقانی از بنیانگذاران جمهوری اسلامی همواره و همزمان به دو شکل برگزار میشد. یکی برای کسانی که هنوز در قطار جمهوری اسلامی سوار هستند و دیگری برای کسانی که مدتی است از این قطار ِ تندروی پیاده شدهاند. گاهی یکی در حسینیه ارشاد برگزار میشد و دیگری در زادگاه طالقانی و گاه نیز عکس آن صورت میگرفت. شرکت در هر کدام از اینها نیز نشانهی نسبتی بود که فرد با نظام مسلط و حاکم دارد و گاه کار به جایی میرسید که مراسم منتقدان اساسا تعطیل میشد.
پیکر مشرف آزاد تهرانی (م.آزاد)، در امامزاده طاهر کرج ساعتها بر روی زمین میماند چرا که اجازهی دفن نمیدهند. آنها قبلا اجازه دادهاند چرا که به آنها گفته شده بود که قرار است معلمی به نام مشرف آزاد در آنجا دفن شود اما میبینند که م.آزاد تنها یک معلم ساده نیست بلکه شاعری است شوریده و از اینرواست که نباید آنجا دفن شود. پس از ساعتها خانم سیمین بهبهانی اعتراض میکند و همراهان معترض صدایشان بلند میشود تا اجازهی دفن میدهند. شکستن ِ سنگ مزار احمد شاملو در همین امامزاده طاهر که به دفعات تکرار شده است نمونهای از قدرتنمایی نظامی است که میخواهد از گهواره تا گور همهگان را با ایدئولوژی اسلامی ِ خود به محاصره درآورد.
اما وظیفهی روشنفکران و منتقدان و نویسندگان و شاعران در این میانه چیست؟ آیا مجال اعتراضی دارند؟ آیا میتوانند در این زمینه پنجه در پنجهی زورگویی ِ یک نظام سیاسی اقتدارگرا بیفکنند؟
با شناختی که از حکومت اسلامی داریم چنین توقعی از روشنفکران و منتقدان نمیتوان داشت. نظام سیاسیای که روشنفکران و نویسندگان و شاعران را با سیم بکسل خفه میکند مجال نمیدهد که بشود مراسم ختم و یادبود را به تریبونی برای بیان انتقاد -حتا انتقاد صنفی- تبدیل کرد.
اما این نتوانستنها به هیچ وجه به معنای ناتوانی مطلق نیست. اگر چه نمیشود از تریبون این مجالس برای سخنگفتن از دردها و ستمهایی که در نظام ولایت فقیه بر منتقدان و نویسندگان و پژوهشگران می رود استفاده کرد اما دستبستهبودن نیز لزوما فرجام کار نخواهد بود.
احمد شاملو نمونهی بارز کسی است که از نتوانستن معنایی دیگر داد. خانوادهی شاملو با عدم برگزاری مراسم ختم و یادبود در مسجد و مکانهای مذهبی که تحت اختیار نظام سیاسی مستقر است توانست کاری کند که تریبون در اختیار حکومت قرار ندهد. بازماندگان ِ احمد شاملو حتا از شکستهشدن مداوم سنگ قبر شاملو توسط اقتدارگرایان مذهبی حربهای ساختند تا فلاکت نظام دینی ِ حاکم در برخورد با منتقدان را مقابل دیدگان جهانیان بگذارند.
آنچه باعث شد صاحب این قلم به نوشتن پیرامون این موضوع بپردازد برگزاری مراسم ختم «محمدعلی سپانلو» در مسجدالرضای تهران است. اینکه برگزاری مراسم ختم روشنفکران سکولار ِ غیرمذهبی در مسجد و قرآنخوانی و روضهخوانی و مداحی تا چه اندازه با باورهای این روشنفکران در زمان حیات همخوانی دارد یا نه مورد بحث این نوشته نیست اما میشود از این زاویه موضوع را مورد مداقه قرار داد که آیا میتوان کاری کرد تا از مرگ و مراسم مذهبی یا عرفی مربوط به آن، حکومت اسلامی نمدی برای کلاه ِ اقتدارگرایی خود نبافد.
در خبرها آمده بود که پیکر محمدعلی سپانلو در فضایی امنیتی به خاک سپرده شد و نه در بهشتزهرا و نه در خانهی هنرمندان هیچ سخنرانیای اجازه انجام نیافت و تنها محمود دعایی توانست بر پیکر سپانلو نماز بخواند. سپانلو خواسته بود که پیکرش در امامزاده طاهر به خاک سپرده شود اما این خواستهی سپانلو نیز انجام نگرفت و علیرغم میل ِ شاعر پیکرش در قطعهی نامآوران بهشتزهرا به خاک سپرده شد. اسدالله امرایی، مترجم ساکن تهران در اینباره به بخش رادیو بینالمللی فرانسه میگوید که «ما تلاش کردیم که پیکر او را در امامزاده طاهر دفن کنیم اما دلایلی آورده شد که شاید از نظر خودشان موجه باشد؛ مثل اینکه در این قبرستان اجازهی دفن دیگر داده نمیشود یا اینکه امامزاده طاهر در حوزهی تهران نیست؛ اما اینها بهانه است.»
از همینجا است که مشخص میشود که حکومت ِ اسلامی طبق روال بیش از سه دههی خود قصد دارد نگذارد مراسم ختم و یابود، آنگونه که شاعر یا خانوادهی او میخواهند صورت بپذیرد.
با این حال اعلام میشود که روز شنبه ۲۶ اردیبهشتماه از ساعت ۱۵ تا ۱۶ و ۳۰ دقیقه بعد از ظهر مراسم ختم محمدعلی سپانلو در مسجدالرضا واقع در میدان نیلوفر تهران برگزار میشود و اینچنین هم میشود. به گزارش «داریوش معمار»، شاعر و منتقد ادبی و عضو کانون نویسندگان ایران که در صفحهی فیسبوک خود منتشر کرده است مراسم با مداحی آغاز میشود و نزدیک به هفتاد نفر در سالن مردانه و کمتر از سینفر در سالن زنانه در این مراسم حاضر میشوند و در فواصل مراسم به کرات از چند ده نفر از مسئولان دولتی و غیر دولتی برای برگزاری برنامه تشکر میشود. داریوش معمار در نوشتهی خود میگوید: «از بدرقهی آتشی تا امروز آنچه گذشته، روشنگر این بود که روزی وضع مُردهی شاعر هم بهتر از زندهی او نمیشود، و افسوس و اضطرابها برای آینده است.»
در مراسم ختم، قرآن و سورهی والعصر خوانده میشود و روحانی مراسم که توسط مداح مراسم، دکتر معرفی میشود زمام کلام را در دست میگیرد و سخنانش را با لعنت به دشمنان «ائمه اطهار» آغاز میکند و پس از آن در مورد مرگ و ترس از مرگ و لابد آنگونه که مقتضای چنین مراسمی است از عالم پس از مرگ سخن میگوید. آیا مراسم یادبود محمدعلی سپانلو محل سخنگفتن از ائمهی اطهار و لعن مخالفان و سخنگفتن از مرگ و پس از مرگ و دوزخ است؟ قطعا کسانی که با شاعر و زندگی ِ او اندک آشناییای داشته باشند میدانند که جای آنگونه سخنان که از جنس سخنانی است که مداحان و روحانیان در صدا و سیما و مراسم رسمی حکومتی میگویند در مراسم یادبود سپانلو نیست.
این میان مقصر کیست؟ آیا نظام اسلامی که از هر تریبونی برای ترویج ایدئولوژی اسلامگرایی و به رخکشیدن قدرت خود استفاده میکند و یا افرادی که برای آنها تریبون فراهم میسازند؟
بیشک در این میان سهلانگاری صورت گرفته است. برگزاری مراسم سپانلو در مکانی که تعیین سخنران و شیوهی برگزاری مراسم، با خانوادهی متوفی نیست و ادامهی همان فضای امنیتی پیشین است برازندهی شان شاعر نیست.
حکومت هیچکس را به دلیل برگزار نکردن مراسم ختم در مسجد مورد مواخذه و کیفر قرار نمیدهد. اگر حکومت خودسرانه مراسم ختم برگزار کند، روشنفکران و منتقدان و نویسندگان و … میتوانند در چنین مراسمی شرکت نکنند. این حداقل کاری است که میتوان در مقابل سیطرهی فضای امنیتی بر زندگی و مرگ منتقدان از جانب حکومت انجام داد.