تصویر از تلویزیون حکومتی ایران
علیرضا کیانی
تحلیلگر سیاسی
به نظر میرسد ما با بحران مفاهیم در ایران نیز رو به رو هستیم. یکی از مفاهیمی که در جامعه سیاسی ایران دستخوش بحران شده است مفهوم «چپ» است. چپها بنا به ماهیت وجودی و سیاسی خود و بنا به ادعای خود بیشتر از جریانات دیگر دغدغه کارگران و اقشار کم درآمد را داشتهاند و بهبود موقعیت آنان را سرلوحه فعالیت خود قرار دادهاند و میدهند. اما در ایران بخشی از چپ اساسا غافل از ظلم کلانی ست که بر کارگران ایرانی وارد میشود و در مقام کارگزاران فکری – تحلیلی جمهوری اسلامی، خود را درگیر حفظ نظام مقدس در دنیای پرآشوب امروز کرده است. چپی که برخی تحلیلگران به راستی و درستی آن را «امنیت گرا» دانسته و نزدیک به اندیشه «ناسیونال – سوسیالیسم» توصیف کرده اند.
اراده ای مبنی بر نیت خوانی فعالان چپ در کار نیست و قطعا چپ را نیز نمیتوان یک گروه همبسته واحد درنظر گرفت. چپ در ایران خود قابل تقسیم به بسیاری از گرایشهای گوناگون است و در واقع برجای چپ باید از چپها سخن گفت. اما با این حال میتوان با رصد رسانه های غالب خارج از کشور دریافت که آن جریانی که با مارک چپ شناخته میشود و رسانه را در اختیار دارد از چه سخن میگوید و حامل چه دغدغه هایی است. به نظر میرسد با تقریب قریب به یقین گفت که بلندگوهای چپ در رسانه هایی چون بیبی سی فارسی و صدای آمریکا (به عنوان دو رسانه عمده و بزرگ خارج از کشور) و در وبسایتهای معظمی چون فیس بوک، بیشتر از آنکه معترض به وضعیت ناگوار اقشار فرودست ایرانی باشند، دغدغهمند مبارزه دن کیشوت وار با قدرتهای بزرگ جهانی و همراهی با جمهوری اسلامی در این مسیر هستند.
البته اوج تحلیلهای «ضداستکباری» چپ غرب ستیز تا آنجاست کهگاه تنه به تنه توهم میزند. هنوز از یاد نبردهایم که «علی علیزاده» – تئوریسین لندن نشین چپهای جدید – در برابر دفاع «فرج سرکوهی» از «شاهین نجفی»، کشف عورت این خواننده در کنسرتی در کانادا را به سیاستهای «پرواسراییلی» حکومت کانادا ارتباط داد و یا فرد دیگری از همین نحله، در بحبوحه جام جهانی اخیر در برزیل و ر حذف و بقای تیمهای ضعیفتر «منویات امپریالیستی» قدرتهای بزرگ را بیتاثیر نمیدانست. البته تحلیل چپ غرب ستیز تنها به توهمات ضداستکباری ختم نمی شود و گاه به ادعاهای پریشان می رسد. چنانکه «فرخ نگهدار»، در یک برنامه در بی بی سی فارسی، «عدالت آموزشی» در نظام اسلامی را بسیار بهتر از دوران حکومت پهلوی وصف کرده بود.
بیتوجهی به مصیبت روزمره کارگران
اگر بخواهیم نمود و نمادی از چپ رسانهای امروز و بیتوجهی آن به وضعیت داخل کشور نشان دهیم، میتوانیم به حجم حضور وضعیت کارگران ایرانی، در تحلیل آنها اشاره کنیم. احتمالا در اخبار از مرگ روزمره کارگران ایرانی میشنوید. درواقع ماهی نیست که به انتها برسد و خبر از مرگ کارگری در ایران نیاید. حوادث مرگبار برای کارگران ایرانی آن اندازه زیاد هست که به عنوان دومین عامل مرگ و میر در ایران شناخته شود. رییس مرکز تحقیقات پزشکی قانونی در سال ۹۲ و در یک آمار تکان دهنده اعلام کرد که در ۹ ماهه ابتدایی سال ۹۲ به طور متوسط و روزانه – تاکید میکنم روزانه – تقریبا ۶ کارگر بر اثر حوادث ناشی از کار جان خود را از دست دادهاند. «سیدحسن هفده تن» – معاون روابط کار وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی- اذعان کرد که در سال ۹۳ روزانه ۵ نفر بر اثر حوادث ناشی از کار فوت شده اند. به گفته او: « تعداد حوادث ناشی از کار سال گذشته حدود ۲۴ هزار حادثه بوده که از این تعداد حادثه ۱۸۷۴ نفر جان خود را از دست دادهاند.» طبق گفته پزشکی قانونی اصفهان نیز در ۱۰ ماه ابتدایی سال ۹۳ تنها در اصفهان – تنها در اصفهان – ۱۲۷ کارگر بر اثر حوادث ناشی از کار جان باختهاند. در ۱۱ ماه ابتدایی سال ۹۴ و تنها در استان آذربایجان شرقی ۴۹ کارگر طی حوادث کاری جان باختند و این همه فارغ از آمار کارگرانی ست که طی حوادث کاری مجروح میشوند و گاهی نیز کاملا زمینگیر میشوند. مرگ کارگران در ایران، مصیبتی روزمره است و کافی ست سری به وبسایتها بزنیم و اخبار را مروری سردستی بکنیم تا قصه دستمان بیاید، و اما پرسش اصلی این است که کدام تحلیلگر چپ در کدام یک از این رسانههای معظم، صدای این کارگران بیصدا شده است؟
چپ ستم ستیز / چپ غرب ستیز
درواقع اینجا و با توجه به این واقعیت هاست که به نظرم میرسد فارغ از همه تقسیم بندیهای چپ در ایران، یک تقسیم بندی دیگر را نیز میتوان به میان کشید که شاید در ابتدا کمی غریب و حتی شخصی بنماید اما به نظر برای جریانشناسی چپ کنونی در ایران راهگشا نیز هست. درواقع به نظر میرسد در یک تقسیم بندی کلی میتوان چپ ایرانی را به «چپ ستم ستیز» و «چپ غرب ستیز» تقسیم کرد. به صورت خیلی خلاصه و ساده، اولی اولویت را به مبارزه با ستم میدهد و از آن رو که ستم را در خانه خود عیانتر از هرجای دیگر میبیند، نمیتواند به هیچ عنوان با حاکمیت ستم -جمهوری اسلامی- کنار بیاید و تیغ تیز شمشیر نقد خویش را اول از همه بر گلوی ایدئولوژی اسلامی و ایدئولوگهایش میفشارد.
دومی اما اولویت را به ستیز با «استکبار» میدهد و در پس هر اتفاقی به دنبال دست آمریکا و ایادی آن است و از این روست که گاهی دست به ائتلاف با نظام جمهوری اسلامی نیز میزند و – به عنوان مثال – با حضور در شبه انتخاباتهای جمهوری اسلامی، سعی بر تقویت مشروعیت سیستم دارد و برای همراهی این چپها با حکومتگران تهران، هر علت و دلیلی متصور شویم، غرب ستیزی نظام مقدس را باید به عنوان یکی از مهمترین دلایل در نظر گرفت. نظامی که در عین حال خود مهیبترین دشمن چپ بوده است، که تنها در یک قلم میتوان به کشتار تابستان ۶۷ اشاره کرد.
چپ ایرانی در آزمون سوریه
با توجه به این عقبه غرب ستیزانه، بیراه نبود و نیست که فاجعه سوریه نیز هیچگاه برای چپ غرب ستیز «هایلایت» نشد و بدتر از آن هیچگاه معترض حضور جنایت بار جمهوری اسلامی در آن کشور نشدند. چپ غرب ستیز ایرانی که هنوز آمریکا را بابت جنگ ویتنام سرزنش میکند، یک بار هم از حکومت ایران نخواسته است به مشارکت در کشتار مردم در سوریه پایان دهد که بماند، حتی از آن حضور به بهانه «ایجاد امنیت برای ایران» حمایت هم می کند. البته طبیعی هم هست. مردم بیپناه سوریه که از قدرتهای غربی تقاضای دخالت بشردوستانه و ایجاد منطقه پرواز ممنوع میکردند به صورت منطقی نمیتوانستند محبوب قلوب چپ غرب ستیز ایرانی باشند، حتی اگر توپخانه بیرحم بشار اسد به یاری برادران حکومت اسلامی تهران، چندین هزار کودک را به مسلخ نابودی فرستاده باشد.
اگر در این باره کلام را مستند میخواهید، کافی ست حجم واکنش چپ غرب ستیز به مساله سوریه و مساله غزه را با هم قیاس کنید، که چگونه جان کودکان فلسطینی و سوری، تفاوتی محوری در مواضع سیاسی ایشان داشت و دارد. این درحالیست که مخالفان بشاراسد خود بیش از همه ضرورت دخالت گسترده غرب در کنارزدن او را حس میکردند. چنانکه «یاسین الحاج صالح» که خود روشنفکری چپ گراست و شانزده سال زندانی رژیم اسد بود، چنین میگوید: «چه انتخابی برایمان باقی میماند وقتی رژیمی مردمش را با سلاح شیمیایی به قتل میرساند و بزرگترین قدرت روی کره خاکی [آمریکا] تنها به گرفتن برخی از این سلاحها از دستان جنایتکارش قناعت میکند و هیچ تنبیهی هم در کار نیست؟ آن جنایتکار جنگی چه نتیجهای از این میگیرد؟ غیر از اینکه میتواند با طیب خاطر به کشتارش ادامه دهد و سلاح دیگری به کار گیرد.»
مورد محمد نظری
از جهنم سوریه بگذریم و به ایران برگردیم. «محمد نظری» را میشناسید؟ من نمیشناختم. از طریق مصاحبه دوسال پیش «مسیح علینژاد» با او، نام و داستانش را شنیدم. ۲۲ سال زندان بدون یک ساعت مرخصی، در زندان رجایی شهر کرج. در ۲۳ سالگی، در سال ۷۳ به زندان میافتد. یک جوانی نابود شده. «بهمن احمدی امویی» او را شبیه ۶۰ سالهها توصیف کرده بود. فیس بوک و اینترنت را نمیشناسد. جرمش این بود که در جوانی عضو حزب دموکرات کردستان شده بود و بعد از مدتی بدون اینکه کاری بکند، بازداشت و زندانی شد تا به امروز که ۲۰ سال طول کشیده است.
حال پرسش این است؛ رهایی محمد نظری و امثال نظری تا چه اندازه مطالبه چپ بوده است؟ آیا چپ غرب ستیز ایرانی بهتر نیست به جای روش احمدی نژادی خود- نقد نظم جهانی – کمی به سلطه وطنی بیاندیشد و حداقل اینکه محمد نظری را در مدیای خود به یک جریان تبدیل کند؟ گمان نمیبرم بولدکردن محمدنظری آبی به آسیاب امپریالیستها بریزد. پس آیا بهتر نیست چپ غرب ستیز به جای ستیز با دشمنان نظام اسلامی، کمی هم از این نظام طلب اصلی خودش را بخواهد؟ یک طلب دیرهنگام، مانند محمد نظری.