مهدی جلالی تهرانی:
درآمد ـ وضعیت کنونی کشورهای خاورمیانه زندگی بسیاری از مردم تحصیلکرده و طبقهی متوسط در این منطقه را به مخاطره انداختهاست. اگر در دوران جاهلیت اروپا طاعون جان مردم را گرفت، مردم خاورمیانه، الان همان جاهلیت و همان طاعون را این بار تحت نام اسلام سیاسی تجربه میکنند. خاورمیانه سیاهترین دوران خود را میگذراند. قدرت در میان دیکتاتورها و اسلامگرایان دست به دست میشود. در این میانه، مردم نرمال خاورمیانه، بدون این که هیچ صدای سیاسی داشته باشند، چه مسلمان و چه غیرمسلمان، توپ پینگپنگ و قربانیان کشاکش قدرت این دو شدهاند. فاجعهی بزرگتر آن جاست که امروز بیصدایی مردم معمولی، باعث شده تا افکار جهانی تصور کنند مردم خاورمیانه خواهان حکومتهای اسلامگرا هستند. مثلا تصور بسیاری از غربیها این است که جمهوری اسلامی نمایندهی واقعی افکار مردم ایران است. همانطور که در عراق فکر میکنند شیعیان بدنبال حکومت اسلامی شیعی مانند ایران، و سنیها بدنبال حکومت اسلامی سنی مانند عربستان و یا داعش هستند. درک اشتباه غربیها از مردم خاورمیانه، مشکل منطقه را بسیار پیچیدهتر و خطرناکتر کردهاست.
اما واقعیت علمی از بافت اجتماعی منطقه کاملا متفاوت است. جمعیت خاورمیانه جوان است. نسل جوان طبقهی متوسط که خواهان زندگی و کار هستند، در کشورهای خود نتوانستهاند تبدیل به یک صدای سیاسی بشوند. بسیاری از این مردم خواستار حکومت اسلامی نیستند. بسیاری نیز که مذهبی و شریعتمدار هستند، نمیخواهند شریعت با نام قانون به مردم تحمیل شود. آنان حکومتی میخواهند که در مذهب دخالت نکند و وظایف خود را انجام دهد. حکومتی که بتواند برای آنان زندگی و اقتصاد بهتری فراهم کند.
ما از همین بخش از مردم خاورمیانه هستیم. زندگی نرمال میخواهیم. خواستار همزیستی و دوستی میان خود و جهان پیرامون خود هستیم. اما در اغلب کشورهای خاورمیانه، صدا و حضوری در سیاست نداریم. نیروهای لیبرال و سکولار در منطقه به حاشیه رانده شدهاند، و فقط در کشورهای معدودی مانند تونس توانستهاند در قدرت سیاسی مشارکت کنند و مردم خود را نمایندگی کنند. به همین جهت شاهد ثبات سیاسی در این کشور هستیم. اما در دیگر کشورهای منطقه قدرتهای جهانی از اهمیت حضور این نیروها در قدرت غافل بودهاند. گاه حتا اسباب انزوای نیروهای لیبرال را فراهم کردهاند. بطور مشخص سیاستهای ناسنجیدهی آمریکا در عراق، چه در دوران بوش و چه اوباما، باعث شد نیروهای سکولار از صحنهی سیاسی خارج شدند. در مورد ایران هم آقای اوباما برداشت مخدوش و موهومی دارد. او در گفتگو با تامس فریدمن که اتفاقا تحت عنوان ”دکترین اوباما برای ایران“ منتشر شد، نشان میدهد که نه رهبر ایران را میشناسد و نه مردم آن را. او میگوید شناخت آقای خامنهای برای من سخت است! همچنین میگوید که مردم ایران نشان دادند که خواستار حکومت اسلامی معتدل هستند. وی حتا این احتمال منطقی را در نظر نمیگیرد که ممکن است بخش بزرگ مردم ایران اصولا خواهان حکومت اسلامی – چه معتدل و چه خشن – نباشند، اما به دلیل انتخابهای اجباری به پای صندوق آمده باشند.
البته سیاست آمریکا در دور رئیس جمهور بعدی احتمالا تغییر خواهد کرد. در آمریکا به نظر نمیرسد هیچ کدام کاندیداهای ریاست جمهوری دور بعد در آمریکا، چه دموکرات و چه جمهوریخواه، مسیر آقای اوباما را ادامه دهند. آقای اوباما از سوی هر دو حزب، به دلیل عدم سیاست مشخص برای خاورمیانه مورد انتقاد است. بنابرین منطقی و محتمل است که ما در دورهی رییسجمهور بعدی آمریکا با سیاستی متفاوت در خاورمیانه روبرو باشیم که لازم است برای آن محیا باشیم. از سوی دیگر، وضعیت خاورمیانه هم در حال تغییرات مستمر است. دولتهای منطقه مرتب نقش خود را در این بازی تغییر میدهند. این وضعیت را در مطالعات سیاسی «ائتلافهای شتابزده و شکننده» مینامیم. در این میان، یک اصل برقرار است که در این بحثها میخواهم بر آن تاکید کنم: بازیگری که امروز در میدان است، سرنوشت بازی را تعیین خواهد کرد.
در چنین شرایطی، ما تماشاگر شدهایم. اگرچه بخش بزرگی از مردم خاورمیانه هستیم و قدرت سیاسی بالقوه زیادی داریم. اما آنچه تماشا میکنیم، خطرناکترین صحنه و آخرین هشدار است. آن چه به چشم میبینیم نابودی جوامع و کشورهای خاورمیانه است. سوگواری و انفعال کاری از پیش نمیبرد. باید دستی بالا زد. منتظر غربیها هم نمیتوان شد. آنان ـ حداقل فعلا ـ کاری برای خاورمیانه نخواهند کرد. در حال حاضر سرگرم تماشای معرکهگیران اسلامگرا شدهاند. در حالیکه خاورمیانه الان نیاز به درمان فوری دارد. باید همتی تمام داشت تا نیروهای لیبرال و سکولاری که میتوانند بعنوان تکنوکرات، جوامع خاورمیانه را مدیریت کنند، تقویت شوند. این نیروها همچنین باید به قدرتهای غربی معرفی بشوند.
برای این منظور، ابتدا مهم است بدانیم که دورانی که فقط به کشور خود فکر کنیم، گذشتهاست. در جهانی زندگی میکنیم که سرنوشت ملتها بر یکدیگر اثری زیاد، مستقیم، و فوری دارد. منافع ملی ما با منافع دیگر ملتها گره خوردهاست. ما نمیتوانیم در آسایش و رفاه زندگی کنیم هنگامیکه همسایگان ما در رنج و بحران بسر ببرند. بنابرین، میدان عمل سیاسی ما نمیتواند به مرزهای ملی محدود باشد. هرچند که این مرزها را پاس میداریم، و تغییر نقشهی خاورمیانه را راهحل مفیدی برای ملتهای منطقه نمیدانیم. اما همانطور که نیروهای اسلامگرا فراتر از مرزهای ملی نقشآفرینی میکنند، نیروهای سکولار و لیبرال در منطقه نیز باید فراملی فکر کنند، و برای اهداف مشترک خود، همدیگر را تقویت کنند. همزمان هم باید جهانی و منطقهای اندیشید، و هم به رشد ملی فکر کرد.
از این منظر متحدان ما در خاورمیانه در هر کشوری پراکنده هستند. از نیروهای لیبرال و سکولار اسرائیل گرفته تا زنان عربستان که برای حق رانندگی مبارزه میکنند، و از نیروهای لیبرال و سکولار لبنان گرفته تا حزب کردی دموکراتیک خلق ترکیه که با مترقیترین صدای مردم خاورمیانه در انتخابات ترکیه شگفتی آفرید. این نیروها همه متحدان ما هستند، و کمک آنان میتواند به ما نیرویی فرامرزی بدهد تا هم در گسترش تفکر لیبرالیزم و حقوق بشر در سطح منطقه تلاش کنیم و هم خواستههای خود در ایران را به نظام جمهوری اسلامی تحمیل کنیم. در نظر بگیریم، کشوری که در خارج نقش زیادی بازی کند، به همان اندازه از خارج آسیبپذیر خواهد شد.
با مقدمات فوق، اکنون باید به این فکر کنیم که چگونه میتوانیم بر سیاست خاورمیانه تاثیر بگذاریم؟ راههای موثر و مدرن مشارکت سیاسی و تاثیرگذاری کداماند؟ ما چه امکاناتی داریم و چه امکاناتی نداریم؟ پاسخ به این سوالات برای ما حیاتی است. به همین جهت این جا تلاش میکنیم تا در یک سری مقاله تحلیلی وارد بحث مشارکت و قدرت سیاسی در دنیای امروز بشویم. در زیر، بخش اول را به عنوان مقدمهای بر تحلیل ساختاری حزب سیاسی و شبکههای اجتماعی میخوانید.
بحث نخست: ساختار حزب سیاسی و شبکهی هدفمند اجتماعی
مبحث «سیاست حزبی» از شاخههای مهم مطالعه در علوم سیاسی است. منتها مطالعات کلاسیک در این زمینه دارای دو نقص بزرگ هستند. اول این که محور مطالعات شکلگیری احزاب در غرب بودهاست. ساختار سیاسی و بافت اجتماعی کشورهای غربی در قرن بیستم، نوعی از «نمایندگی سیاسی» را بوجود آورده که در شکل احزاب سراسری که در غرب میشناسیم، بروز پیدا کرده و تثبیت شدهاند. درحالیکه تجربهی ملتسازی در خاورمیانه کاملا متفاوت از غرب بوده، و شیوهای متفاوتی را در مشارکت و نمایندگی سیاسی طلب میکردهاست. در قرن بیستم، کشورهای خاورمیانه تلاش کردند تا از شیوهی حزب سازی غربی تقلید کنند، و احزاب سراسری چپگرا و راستگرا درست کنند. اما امروز میبینیم که این شیوه به دلیل بنیان سست و فرماسیون غیربومی آن ـ حتا در دو کشور ترکیه و اسرائیل ـ عملا ناکارآمد بودهاست.
دومین نقص مطالعات کلاسیک «سیاست حزبی» این است که اصولا آنچه به عنوان حزب سیاسی میشناسیم، مدلی قرن بیستمی است. حداکثر میتوان متقاعد شد که این مدل نیازهای مردم را در جوامع توسعهیافته در قرن گذشته پاسخ میدادهاست. اما در قرن بیستویکم تکنولوژی زندگی بشر را دگرگون کرده و منافع او را فراتر از مرزهای ملی قرار داده. نه تنها مطالبات سیاسی یک شهروند امروز بیشتر و متکثر شده، بلکه او با دیدن سرعت تحولاتی که به خاطر تکنولوژی در زندگیاش رخ داده، انتظار بجایی دارد تا این تحولات با همان سرعت به سیاست مناسب خود ترجمه شوند. این وضعیت کار را برای احزاب با ساختار سنتی دشوار و گاه ناممکن میکند. نهادهای سنتی سیاسی معمولا بیشترین مقاومت را برای تغییر دارند. این پدیده به ویژه در کشورهایی با سابقهی استبدادی بیشتر مشهود است. در حالی که در هیچ زمانی مثل الان زندگی بشر دستخوش تغییر نبودهاست. از طرف دیگر، تکنولوژی و انقلاب رسانه، به شهروندان قدرت سیاسی بیسابقهای بخشیدهاست. به نحوی که در بسیاری مواقع، نقش سیاسی شبکههای اجتماعی و کمپینهای رسانهای از نقش احزاب سنتی، پر رنگتر و موثرتر شدهاست.
این وضعیت، هم زندگی مردم غرب را دگرگون کرده، و هم زندگی مردم خاورمیانه را. در مورد غرب، به دلیل ثبات سیاسی، احتمالا شاهد تغییرات شگفتانگیزی در نظام سیاست حزبی ـ حداقل در آینده نزدیک ـ نخواهیم بود. با این وجود، نمیتوان از نظر دور داشت که تکنولوژی مدل زندگی اجتماعی و سیاسی خود را دیکته میکند. برای مثال، این یک واقعیت است که فضای اینترنت امکان طرح، تبادل نظر، و شکلگیری یک خواستهی سیاسی را بیش از دیگر فضاهای اجتماعی مهیا میکند. فضای اینترنت همچنین فرایند تصمیمگیری جمعی را دقیقتر و شفافتر میکند. بنابرین طبیعی است که بسیاری از نهادهای سیاسی و مدنی تلاش کنند تا اینترنتی بشوند. یکی از بارزترین آنها پدیدهی ”حکمرانی اینترنتی“ (e-governance) است که اکنون با سرعت زیاد در کشورهای توسعه یافته ـ از آمریکا گرفته تا کره جنوبی ـ رشد میکند، و بخشهای بیشتری از “خدمات دولت” را تحت پوشش میگیرد. به همین نسبت نیز میتوان حدس زد که در آیندهای نچندان دور، بخش مهم دیگر دولتورزی نیز که “نمایندگی سیاسی” است، تحت پوشش حکمرانی اینترنتی قرار گیرد. بسیاری از نظرسنجیها، نمایندگیها، و تصمیمگیریهای سیاسی از هم اکنون بصورت آنلاین میشود. بنابرین دیر نخواهد بود که ببینیم ساختمانهای پارلمان در کشورها به بنای تاریخی و جایی برای مراسم تشریفاتی تبدیل خواهند شد.
تکنولوژی بر جوامع توسعه یافته و جوامع درحال توسعه تاثیرات متفاوتی دارد. گاه میتواند فرآیند تغییرات را در جوامع درحال توسعه شدت بیشتری ببخشد، و حتا باعث بیثباتی بیشتر شود. گاه نیز میتواند کمک کند تا این جوامع از سر بعضی از مراحل توسعهی سیاسی که غرب تجربه کرده بگذرند و مرحلهی جدیدتری را تجربه کنند. در جوامع خاورمیانه شاخصهای توسعه و ثبات سیاسی بسیار پایین است. به همین جهت معمولا امکان رشد و تثبیت احزاب سیاسی مانند غرب بوجود نمیآید. احزاب همچنین همیشه این مشکل را دارند که نمیتوانند اعتماد عمومی را جلب کنند.
اما از طرف دیگر علاقهمندی عمومی برای مشارکت سیاسی در شکل مدلهای جدیدی مثل جنبشها و کمپینهای سایبری بیشتر شده. این کمپینها برای مردم قابل اعتمادتر هستند. چون فقط برای یک خواستهی مشخص سازماندهی میشوند. در این حالت مطالبات سیاسی و اجتماعی، بجای این که در شعارهای انتخاباتی و یا مانیفست یک حزب جمع شوند، هر یک کمپین مستقل خود را خواهند داشت، و نیروهای خود را برای همان یک هدف مشخص کمپین در چارچوب شبکههای اجتماعی بسیج خواهند کرد. ضعف شبکههای اجتماعی هدفمند نسبت به احزاب سیاسی این است که اثر سیاسی آنان بطور مستقیم به قانون و یا یک تصمیم سیاسی تبدیل نمیشود. اما در عوض، این شبکههای هدفمند در ساختن افکار عمومی بسیار کارآمدتر هستند. به همین جهت با طراحی یک مدل هایبرید از حزب سیاسی و شبکهی هدفمند اجتماعی میتوان میزان اثرگذاری سیاسی را افزایش داد.
در دانشگاههای معتبر در غرب نیز گاه، در برابر تئوریهای کلاسیک ”سیاست حزبی“، مطالعات ”شبکههای اجتماعی“ مطرح میشود. شبکههای اجتماعی البته از دیرباز وجود داشتهاند. از دستههای عیاران و راهزنان در روزگار کهن گرفته، تا اصناف بازار و هیأتهای مذهبی در دوران انقلاب، و تا فیسبوک در دوران کنونی، همه مدلهایی از انواع شبکههای اجتماعی هستند که میتوانند نیروی سیاسی تولید کنند. قدرت دستهی اول در زور بازو و جنگاوری بوده، قدرت دستهی دوم در تظاهرات و اعتصاب، و قدرت دستهی سوم در تکنولوژی و رسانه است.
شبکههای اجتماعی از نظر ساختاری و تیپوگرافی خود دارای مدلهای گوناگونی هستند. این مدلهای مختلف از شکل رابطه و چگونگی اتصال نقاط شبکه (انسانها) با یک دیگر به وجود میآیند. در بعضی شبکهها نقاط با هم بصورت خطی و همگن مرتبط هستند، و در بسیاری دیگر اتصال نقاط با یکدیگر همگن و یا متقارن نیستند. در این جا قصد بر این نیست که وارد بحث تحلیل شبکهها بشویم. اما اشارهای کوتاه به آن ضروری است. چرا که قدرت و حوزهی نفوذ یک شبکه بستگی مستقیم به مدل ساختاری آن دارد.
برای مثال در بعضی مدلها افراد درون شبکه همگی به یک نقطهی مرکزی متصل هستند. روابط ابتدایی در یک قبیله از این مدل پیروی میکند. رئیس یا فردی که در مرکز شبکه قرار دارد، منبع اقتدار قبیله است. اما بجز در تصمیمگیریهای عمومی، در بقیهی ابعاد زندگی اجتماعی قبیله مزیتی برای خود قائل نیست. او با بقیهی اعضای قبیله برابر است، و امکان اعمال قدرت در بسیاری شئون زندگی اعضا را ندارد. همچنین، ’رابطهی قدرت‘ میان او و بقیهی اعضای قبیله به طرز همگونی برقرار است. هر یک از اعضا خود را به همان نزدیکی با وی میبیند که دیگر اعضا هستند.
در این مدل، روابط قدرت برخلاف مدل نظام حکومتی و یا مدل ارتش کلاسیک، هرمی نیست. ساختار هرمی، دارای ‘طبقات ارجمندی’ و ‘سلسله مراتب قدرت’ است، و اعضا رابطهای همگن و بیواسطه با پادشاه و یا فرمانده ارتش ندارند. نظامهای هرمی مزیتهای خود را دارند. در ساختار هرمیِ ارتش، مراتب قدرت و دستورات با بهرهوری زیاد به طبقات پایینتر منتقل میشود. احزاب سیاسی کلاسیک نیز عمدتا دارای شبکهی پیچیدهای از مدل هرمی و هستههای استانی/شهری هستند. اما برای شبکههای اجتماعیای که نیروی فعال خود را از یک «باور مشترک» میگیرند، مدل هرمی مناسب نیست. چرا که هرچقدر از راس هرم به سوی طبقات پاییتتر میرویم، سطح باور مشترک کاهش مییابد.
ما این اختلاف را در تحلیل ساختار شبکهای القاعده و داعش میبینیم. شبکهی القاعده بیشتر شباهت به ساختار قبیلگی داشت، در حالی که داعش در حال تحول به ساختار هرمی است. القاعده اگرچه بعد از یازده سپتامبر در کشورهای مختلف پراکنده شد، و مراکز قدرت میانه و نقاط نیمه مستقل پیدا کرد، اما روابط اعضا با بن لادن مانند گذشته همگن باقی ماند. بن لادن خود را همسطح بقیهی اعضا میدانست و آنان را «برادران» خود خطاب میکرد. در شبکهی القاعده، ”باور مشترک“ باعث میشد که قدرت بن لادن نافذ و موثر باشد. اما همین ویژگی که یک روز باعث قدرت گرفتن القاعده شد، امروز موجب ضعف و پاشیدگی این شبکه شدهاست. چرا که سازماندهی غیرمترکز برای چنین نوعی از شبکه کار دشواری است. همچنین داشتن یک باور مشترک به دلیل وجود رقبایی چون داعش و جبههی النصره، دیگر در انحصار القاعده نیست.
در سوی دیگر ماجرا داعش قرار دارد. داعش برخلاف القاعده بیشتر بر حکومترانیِ سرزمینی متمرکز است. به همین دلیل مجبور است از مدل هرمی بهره بگیرد. ابوبکر بغدادی خود را با اعضای شبکهی خود برابر و برادر نمیداند. او خود را امیرالمسلمین و خلیفه میخواند و مردم را به بیعت با خود فرامیخواند. اما مشکل مدل هرمی این است که در آن نمیتوان باور مشترک را در میان همهی اعضا تضمین کرد. به همین جهت، داعش از ابتدا دچار ریزش نیرو بود. اکنون نیز بسیاری از اعضای داعش به خاطر ترس در این شبکه حضور دارند. در حالیکه ترس در میان اعضای القاعده نقشی نداشت.
از توضیحات اجمالی بالا میتوان نتیجه گرفت که مدلهای شبکهای با وجود ضعفهای خود، از مدلهای کلاسیک حزب سیاسی کارآمدتر هستند. بنابرین با توجه به بافت اجتماعی و مناسبات سیاسی در خاورمیانه بهترین شیوه برای مشارکت سیاسی، بهرهگیری از مزیتهای هر دو مدل، و طراحی یک شبکهی هدفمند اجتماعی با کارکرد حزبی است. از سوی دیگر، برای مبارزه با اسلامگرایی سیاسی که در شکل ‘شبکههای ایدئولوژیـمحور’ بروز و ظهور مییابند، ضروری است که نیروی مقابل آنها نیز آرمانهای لیبرالیزم و مطالبه برای نظام سیاسی سکولار را محور فعالیتهای خود قرار دهند.
با چنین چشماندازی، تا زمانی که مدلهای جدیدتر مشارکت سیاسی از شکل جنینی خود خارج شده و به مدل غالب تبدیل شود، احتمالا در یکی دو دههی آینده شاهد ملغمهای از مدلهای کلاسیک و مدلهای مدرن حزب و کمپین خواهیم بود. بنابرین لازم است از شبکههای اجتماعی شناختی تحلیلی داشته باشیم و بتوانیم ظرفیتهای سیاسی آنان را بسنجیم. همچنین باید بتوانیم پیشبینی درستی از شیوههای آیندهنگر در اثرگذاری سیاسی داشته باشیم، و به خصوص، روند رشد تکنولوژی و همینطور مزیتها و تبعات آن را به درستی تخمین بزنیم.
در بخش بعدی از این سری درسـنوشتارها به ضرورت “گفتمان سازی”، تحلیل ظرفیت شبکهی اجتماعی در این رابطه، و چگونگی اثرگذاری بر افکار عمومی میپردازیم.