بهزاد مهرانی
فعال سیاسی
انقلاب اسلامی که پیروز شد سعی شد که هر چه رنگ و نشانی از ایران ِ پیش از اسلام دارد بد و ناموجه جلوه کند و این سعی بلیغ تنها جد وجهدی تئوریک نبود بلکه در عمل نیز تلاش بسیار رفت تا علامتهایی که نشان میدهد ایران پیش از برآمدن ِ اسلام و حملهی اعراب، تاریخ و فرهنگی داشته باشد زدوده شد. هر آنچه در تاریخ بر عرب ِ پیش از بردمیدن ِ پیامبر مسلمانان رفته بود قرار بود بر ایران ِ پیش از اسلام نیز برود. عرب ِ پیش از اسلام شد عرب جاهلی و عرب جاهلیت و ایران ِ پیش از اسلام نیز ایرانی بود بیهویت و بیتاریخ و یکسره تیره و تار.
انقلابیان و در راس آنان خمینی و خلخالی یکسر تلاش کردند که با هر آنچه نشان و نشانهای از ملیت ایرانی دارد بستیزند. نه تنها میبایست نشان دهند که ایران ِ پیش از اسلام همه تباهی و فساد بوده است بلکه باید بقبولانند که ایران پیش از فجر ِ انقلاب نیز هر چه بوده پلشتی و زشتی بوده است و مردم در تباهی میزیستهاند و خمینی آمده است تا مردم را «به مقام انسانیت» برساند. به گفتهی خمینی ملیگرایی خلاف اسلام اعلام شد. «ما دیدیم که خواست این ۳۵ میلیون جمعیت این بود که ما اسلام میخواهیم. در تمام صحبتها از اول تا آخر این نبود که ما ملیگرا هستیم. ملیگرایی برخلاف اسلام است.»
صادق خلخالی، حاکم شرع دادگاههای انقلاب و ممتصب خمینی دستور داد تا قبر رضاشاه ویران شود و نیروهای سپاه در مدت بیست روز با تایید روحالله خمینی قبر رضا شاه را ویران کردند. حال نوبت به کورش رسید. خلخالی میگفت: «کورش، جانی بالفطره و لواطدهندهای بیمقدار بیش نبود». او به گفتهی خودش سالها پیش از انقلاب در کتابی تحقیقی در هشتاد صفحه در مورد کورش بر او تاخته بود اما اجازهی چاپ نیافت. خلخالی میگفت ساواک اجازه نمیداد که ثمرهی تاملات خود را با خلق خدا در میان بگذارد. بعدها و پس از انقلاب این کتاب با نام «کورش دروغین و جنایتکار» منتشر شد. (معمای هویدا، عباس میلانی، نشر اختران ص۴۱۸)
هر چند خلخالی موفق به تخریب آرامگاه کورش کبیر نشد اما ضدیت با کورش به عنوان یک سمبل ملی همچنان ادامه یافت. دامنهی این مخالفت با عناصر ملی ایرانی به فردوسی، شاعر بزرگ ایرانی نیز رسید. حتا صحبت از آن است که خلخالی تلاش داشت آرامگاه فردوسی را نیز تخریب کند و ناکام ماند. حتا سخن از تغییر نام شاهنامه رفت چرا که واژهی شاه باید از همه جا زدوده شود. شاهرخ مسکوب در بخشی از کتاب «در سوگ و عشق یاران» شرح دیدارش با سهراب سپهری که بر اثر ابتلا به بیماری سرطان در بیمارستان بستری است را مینویسد. در آنجا سهراب سپهری میگوید که شنیده است با آمدن انقلابیان گفتهاند نقاشی مکروه است. مسکوب میگوید که سپهری باورش نمیشد. بعد حرف از سخنرانیای در دانشگاه فردوسی به میان میآید و مسکوب میگوید که اسم دانشگاه دیگر فردوسی نیست. سهراب سپهری میگوید که «پیشنهاد کردهاند اسم کتاب (شاهنامه) را هم عوض کنند و ادامه میدهد که یکی پیشنهاد کرده بگذارند «فردوسینامه». یک پیرمرد فاضل و احمق هم گفته بگذارند ادب نامه.»
(قصهی سهراب و نوشدارو، یه یاد سهراب سپهری ص۳۱۱، نسخهی الکترونیکی)
در فیلمها و سریالهای تلویزیونی نیز بر هر آنچه نشانهای از ملیت داشت تاخت و تاز شد. خلافکاران و نابخردان را در این فیلمها میبایست تنها با نام ایرانی صدا زد. هر چه بدکردار بود کورش و داریوش و خشایار بود و هر که خلق و خوی پسنده داشت نام احمد و محمد و صادق بر او نهادند. برگزاری آئینهای ملی نیز با مشکلات عدیده مواجه شد. قرار شد اعیاد مذهبی جای جشنهای ملی را بگیرد. برای بیش از سه دهه ایرانستیزی و ملیتستیزی همچنان تداوم یافت. اما مدتزمان کوتاهی نسبت به عمر انقلاب اسلامی است که گویا کشتیبان را سیاسیتی دیگر افتاده است. گویا قرار است کورش بازسازی شود تا در مواقع لزوم از او استفادهی سیاسی بهینه بشود. بر سر کورش چفیه انداخته شد و سخن از مکتب ایرانی رفت. کورش از جنس پیامبران الهی شناخته میشود و ظاهرا قرار است بین نظام اسلامی و کورش آشتی برقرار بشود.
نظام اسلامی که برای تهییج افکار عمومی در بزنگاههای مختلف، همواره از شعائر و مناسک اسلامی استفاده کرده است قرار است کورش و داریوش را نیز به یاری ِ اسلام و پیامبر بیاورد. جمهوری اسلامی در خارج از مرزهای «ایران ِ اسلامی» بعضا مشغول نبرد با کسانی است که از قضا مسلمان نیز هستند. در سوریه و عراق با یاری سردار ایرانی و نه اسلامی، قاسم سلیمانی مشغول نبردی بیامان با مسلمانان عمدتا عرب است. در یمن نیز در جنگی نیابتی با عربستان سعودی نبرد میکند و در این نبرد نیازمند ِ درصدی از عربستیزی نیز هست. عربستان سعودی خاستگاه ِ دین اسلام است و با شوراندن افکار عمومی ایران با نام اسلام نمیتوان به جنگ با عربستان رفت. از طرفی ظاهرا زرادخانهی اسلام تهی است و بیش از سه دهه است که از آن خرج نبرد با جهان کردهاند. در چنین شرایطی آنچه به کار میآید تهییج افکار عمومی علیه اعراب به کمک تکیه بر ملیگرایی است.
آزار جنسی ِ دو نوجوان ایرانی در فرودگاه عربستان و ماجرای غمانگیز منا کار تحریک افکار عمومی علیه عربستان را برای جمهوری اسلامی آسان کرد اما با تکیه بر اسلام نمیتوان به جنگ «عرب» رفت و چندان موفق بیرون آمد. نسیم شمال، شاعر عصر مشروطه میگفت «روشنیبخش جهان روح مجدد عرب است/ به عرب چون ندهم دل که محمد عرب است» و پر واضح است که باید در برابر این عرب و برای این عربستیزی به دنبال یاریگری دیگر بود و چه بهتر بر تاکید و تکیهی بیمعنا بر ملیگرایی و شیپور ملیگرایی را از سر گشادش دمیدن. به قول مهدی خلجی «ناسیونالیسم حسابِ پساندازِ اغلب ایدئولوژیها در روزگار ورشکستگی است» و جمهوری اسلامی امروز همان ورشکستهای است که نیاز مبرم دارد تا با ملیگراییای کج و معوج حساب پسانداز خالی ِ خود را پر کند. اینگونه است که قاسم سلیمانی بیش از آنکه سردار اسلام باشد سردار ایرانی است که به جنگ ِ عرب میرود. پس از سالها که ظاهرا میشود در روز کورش کبیر بر مزار کورش رفت عدهای شعار میدهند: ما آریایی هستیم، عرب نمیپرستیم»
تکیه بر ملیگرایی ِ جمهوری اسلامی بازگشت به ایران پیش از اسلام و ایران باستان نیست بلکه اسلامیکردن ِ ایران باستان است. بازگشت نظام اسلامی به کورش کبیر نیست بلکه آوردن کورش ِ ایران باستان به ایران ِ اسلامی و ساختن نوعی «کورش محمدی» مانند اسلام ناب محمدی است. ایرانیتی غیرستیز و عربستیز. کورشی که ردای قاسم سلیمانی میپوشد و چفیه بر گردن میرود تا با عرب بجنگد. جمهوری اسلامی به چنین ملیگراییای نیاز دارد.
بهزاد مهرانی روزنامهنگار و فعال سیاسی با سابقه فعالیت در روزنامه های آسیا و ماهنامهی فردوسی است. او همچنین عضو مجموعه فعالان حقوق بشر و کمیتهی گزارشگران حقوق بشر نیز بوده است. وی به همراه حشمت طبرزدی، محمد ملکی، عیسیخان حاتمی و جمعی دیگر از فعالان سیاسی و مدنی از موسسان «ائتلاف همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران» بوده است. بهزاد مهرانی از سال ۱۳۸۷ به «دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال» ایران پیوسته است. بهزاد مهرانی سابقه بازداشت در سال ۱۳۸۸ را دارد. او هم اکنون در «آموزشکده توانا» به فعالیت مشغول است