امیریحیی آیتاللهی - وقتی در یازدهم اسفند ۱۳۵۳ (دوم مارس ۱۹۷۵میلادی) محمدرضا پهلوی در کاخ نیاوران به مخاطبان خود تولد یک حزب نوظهور را با عنوان رستاخیز نوید میداد، هیچکس گمان نمیکرد که اپوزیسیون در فردای آن روز با یک تحریف کوچک اما بسیار اثرگذار و ماندگار یکی از موفقترین نمونههای پروپاگاندای ضد پهلوی را در تخریب شخصیت شاه رقم بزند.

در آن روز چه گذشت و شاه دقیقاً چه گفت؟ طبق روایت غلامرضا افخمی (زندگی و زمانه شاه، دانشگاه کالیفرنیا، ۲۰۰۹) او نخست از ناخرسندی خود نسبت به وضعیت دو حزب مردم و ایران نُوین گفته و اینکه کارکرد این دو حزب چیزی نبوده که از آن انتظار میرفته است. شاه ایران رضایت نداشت از اینکه کشور تحت رهبری او باشد اما امتیاز این رهبری عمدتاً به حزب حاکم تعلق بگیرد و دستهجات کوچکتر هرچند میهنپرست و موثر باشند، از افتخارات و عوائد این رهبری بینصیب بمانند. هدف اصلی شاه در بنیانگذاری حزب رستاخیز آن بود که بتوان با ساز و کاری واحد به مشارکت گسترده تک تک شهروندان در اداره کشور دست یافت تا هرکس بتواند بهتناسب سهمی که در پیشرفت کشور دارد، اعتبار آنرا نیز کسب کند.
چندان دانسته نیست که مختصات مشارکت شهروندی مورد پسند او تا چه حد توان داشت تا اداره یکّهسالارانه کشور را به ساز و کاری دموکراتیک بدل کند. با اینهمه، سیستم پیشنهادی اش مبتنی بر سه اصل بود: قانون اساسی، انقلاب شاه-ملت و نظم و نظام پادشاهی.
شاه سپس به دستهبندی ایرانیان در قبال سه اصل مذکور میپردازد. او به مخاطبان خود در آن روز گفت که اکثریت مردم ایران به این اصول باور عمیق و قلبی دارند و این اصول در بسیاری از جنبههای زیست ایرانیان وجود دارد از جمله در حیات سیاسیشان. دسته دوم کسانی بودند که به این سه اصل باور نداشتند اما بهعنوان شهروندان خوب سرگرم کار و زندگی خود همراه با صلح و احترام اند. لیبرالیسم یکّهسالارانه پهلوی را در دیدگاه شاه نسبت به دسته دوم میتوان سراغ گرفت. او میگوید که ناباورمندان به سه اصل مذکور از همه آنچه که کشور میتواند در زمینه اقتصادی، اجتماعی و حوزههای فرهنگی در اختیار آنان قرار دهد، بهرهمند خواهند بود ولی در عین حال نمیبایست توقع داشته باشند که (با عدم پشتیبانی از قانون اساسی، انقلاب سفید و نظم سلطنتی) در حکمرانی کشور به بازی گرفته شوند. در نگرش شاه گونهای تحمل/مدارای حکومت در قبال شهروندان مخالف نظارهپذیر است، البته بهشرط آنکه آنان مخالفت فکری خود را بدل به برنامه سیاسی نکنند و بدینسان فکر مخالف "جنبه خائنانه" نیابد.
درباره اصل تاسیس حزب رستاخیز و اینکه چنین ایدهای از کجا به ذهن شاه رسید حرف و حدیث فراوان است. کوتاه آنکه چنانکه داریوش همایون بهدرستی تاکید کرده است، تاسیس حزب رستاخیز ربطی به محدود کردن آزادیهای سیاسی نداشت چرا که پیش از آن هم "فعالیت سیاسی در مجاری تعیین و کنترلشده جریان مییافت." (نگاه از بیرون، نشر ایرانوجهان، ۱۹۸۴). همایون همچنین قیاس حزب رستاخیز را با سیستمهای تکحزبی نادرست میداند و یادآوری میکند که عضویت در رستاخیز بنا به اعلام رسمی چندباره کادر رهبری آن هرگز اجباری نبود و رستاخیز هرگز حتی سایهای از یک حزب یگانه در عرف سیاست بینالملل درباره کشورهای تکحزبی نمیتوانست باشد. مهمترین نکته در سخنان همایون آن است که رستاخیز در دوران کوتاه حیات خود توانست در باز کردن فضای بحث سیاسی نقش مثبت و سازندهای ایفا کند. از دید همایون، حزب رستاخیز میتوانست در سالیان آتی استقلال یابد و به امکانی جهت جذب طبقه متوسط و تدارک بدنه اجتماعی برای حکومت پهلوی در روزهای بحرانی بدل شود. ولی شاه خیلی زود علاقهاش را به رستاخیز از دست داد و عدم پشتیبانی او از حزب منجر به شکنندگی و بیثباتی درونی آن شد. به بیان همایون، نهایتاً هنگامی که "حزب برای دفاع از رژیم میتوانست بهکار آید، آنرا بهآسانی منحل کردند."
ازین منظر، گویا رستاخیز واپسین کوشش جهت بهبود بخشیدن به مشارکت سیاسی شهروندان یا به تعبیر بهتر، احساس مشارکت سیاسی شهروندان بود؛ یعنی مشکلی که در آن رژیم هرگز حل نشد و شاه نتوانست راه برونرفت سازنده را از استبداد مصلحانه و خیرخواهانه خود بیابد و نهایتاً نیز انتخاب زمان نادرست در کلید زدن فضای باز سیاسی با هدف گذار آرام، ثباتگرا و مسالمتآمیز به دموکراسی منجر به فروپاشی نظم پیشین و برآمدن یک بینظمی خداسالارانه (theocratic disorder) در قالب جمهوری اسلامی شد.
وانگهی، آنچه موجب کلید خوردن پروپاگاندای ضدشاه شد چیزی بود که او بهنحوی کنایهآمیز درباره دسته سوم (در مقولهبندی ربط ملت با رستاخیز) بر زبان راند. شاه تصریح کرد که بهفرجام اقلیت کوچکی هم هستند مشتمل بر افراد گمراهی که ضد منافع حیاتی ملت اقدام میکنند "یعنی بهاصطلاح خودمان تودهای" که جایشان طبق قانون در زندان است. نقطه دردی که شاه روی آن دست گذاشت و واجد منطق محکم در دنیای جدلهای فردی بود اما اثر بسیار گزندهای هم بر مخاطب آن داشت فرازی است که شاه میگوید این دسته آخر اگر آرزو دارند که به یکی از سرزمینهای موعود خود بروند، پاسپورتشان آماده تحویل است. متعاقباً مخالفان شاه به تحریف جمله آخر او دست بردند و آنرا اینگونه جا انداختند که شاه گفته تمام ایرانیان باید عضو رستاخیز شوند یا پاسپورت بگیرند بروند؛ چیزی که داریوش همایون نامش را "پیکار منفی تبلیغاتی" گذاشت.
بهتعبیر اهالی علم منطق، اپوزیسیون با یک جابهجایی کوچک جملهای مقید را با افزودن یک سور کلی (هر/همه/تمام) بدل به جملهای مطلق کرد: "هرکس با رستاخیز مخالف است پاسپورت بگیرد برود." بههمانترتیب، مخالفان شاه قید را از جمله برداشتند و آنرا همچون خطاب به ملت ایران و نه فقط خودشان تبلیغ کردند. جمله شاه دارای قید بود و محدود به مخالفانش. او میگفت اگر مخالفان دیکتاتوری امپریالیسمساخته پهلوی میخواهند به یکی از بهشتهای دلپذیر ضدامپریالیستی خود بروند، پاسپورتشان حاضر است. آن جمله در خطابش به مخالفان شاه هم طعنهآمیز بود و هم تهدیدگرانه (یا زندان میروید یا کشور را ترک میکنید) اما با همه تندی و استبدادش، آنچیزی نیست که اپوزیسیون بهشکلی وسیع مخابره کرد و مخالفان شاه تا همین امروز آنرا تکرار میکنند.
در همین تحریف کوچک، میتوان تفاوت میان یکّهسالاری (autocracy) شاه و تمامیتخواهی (totalitarianism) اپوزیسیون او را بهنظاره نشست: تصور شاه این بود که اکثریت ملت حامی رستاخیزند ولی وجود اقلیت مخالف از میان شهروندان را (با تاکید بر پاسداشت حقوق شهروندیشان منهای ورود به ساخت سیاسی) بهرسمیت میشناخت. تصور اپوزیسیون شاه این بود که تمامی ملت مخالف رستاخیزند و درست بههمیندلیل جملهای را که خطابش به خودشان بود بدل کردند به جملهای که خطابش به تمامی ایرانیان است. گویی از دید اپوزیسیون، طعنه به پاسپورت آنان همانا طعنه به پاسپورت کل ملت ایران است. در چنین ذهنیتی، چندان امکانپذیر نیست که کسی شهروند و ایرانی و انسان باشد، اما رویهمرفته از نظم سلطنتی آن دوران حمایت کند.
در نهایت، مقولهبندی شاه از ملت ایران در نسبتش با اصول سهگانهای که شالوده حزب رستاخیز بود درست وارونه پروپاگاندای اپوزیسیون اوست. هنوز با گذشت بیش از چهل سال بسیاری گمان میکنند شاه جملهای را گفته که در واقع آنرا هرگز بر زبان نرانده است. با اینهمه، همین دستهبندی شاه نشان میداد که او بهطور کلی مجال چندانی برای "مخالف سیاسی" و "حق ابراز مخالفت سیاسی" در نظر نمیگرفت، چنانکه اغلب مخالفانش نیز قسم خورده بودند تا تاج و تخت او (و حتی ایران) را تحت نام مبارزه با ایادی امپریالیسم نابود کنند. کنایه شاه منطق محکمی داشت از جهت دعوای فردی؛ اگر من دیکتاتور کمپرادور و دستنشانده امپریالیسم هستم چرا اصرار دارید ذیل حکومت چنین آدمی زندگی کنید؟
با این همه، کنایه او از جهت جایگاهش بهعنوان پادشاه کشور از منطق سیاستورزی بسیار دور بود. رتوریک او فارغ از تحریف ویرانگر اپوزیسیونش، مهر تاییدی بود بر شخصیسازی سیاست توسط شاه. چنانکه مخالفانش نیز مسئله ایران را با نفرتپراکنی ضد شاه شخصیسازی کردند. حکمران در اوج احساس قدرت نمیبایست مخالفانش را تحقیر کند یا دست کم بگیرد. آن روی سکه این زبان گزنده ضد مخالفان در دوره قدرت، آن زبان نوازشگر بهنفع مخالفان در دوره فترت است که "صدای انقلاب شما را شنیدم". رتوریک سیاستمدارانه میبایست جایی میان این دو باشد.
متن سخنان محمدرضا شاه پهلوی درباره حزب رستاخیز:
این چیزی که الان در احزاب سیاسی فعلی قانونی مملکت که ما میخواستیم اینها مواظب همدیگر باشند و با انتقادات صحیح دستگاههای دولتی و مملکتی را هدایت بکنند در داخل خود تشکیلات خواهیم داشت. ولی همه در تحت یک پرچم، در تحت یک فلسفه و با یک تشکیلات بسیار منظم باید منافع این مملکت را در حال و در آینده حفظ بکنید. فرد فناپذیر است و من هم یک فردی هستم. الان که با شما صحبت میکنم به طور طبیعی هیچ دلیل ندارد که من فردا اینجا نباشم. ولی هیچ وقت، هیچ چیزی معلوم نیست. چون عمر انسان به دست خداوند است. ما باید پیشبینی همه کار را بکنیم.
کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مؤمن به این سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیر قانونی، یعنی به اصطلاح خودمان "تودهای". یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات: بیوطن. او جایش یا در زندان ایران است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش میگذاریم و به هر جایی که دلش میخواهد، برود. چون ایرانی که نیست، وطن که ندارد و عملیاتش هم که قانونی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است.
هر کسی مردانه باید تکلیف خودش را در این مملکت روشن بکند. یا موافق این جریان هست، یا نیست. اگر گفتم جنبه خائنانه دارد، که تکلیفش روشن است. اگر جنبه خائنانه نداشتهباشد، از لحاظ فکری، یک جریان دیگری دارد، او آزاد است در این مملکت. اما توقعاتی دیگر، نداشته باشد، ولی ضمناً هم به کلی در پوشش قوانین ایران از لحاظ فردی و اجتماعی محفوظ.
منبع: وبلاگ ناظران بیبیسی