
طوس طهماسبی - تنها نگاهی به مخارج سنگین موسسات فرهنگی مذهبی حکومتی در بودجه سال ۹۹ کافی است تا ثابت شود ما در ایران اقتصاد لیبرال یا سرمایهداری مدرن نداریم. چیزی که چپگرایان هیچوقت به شما نمیگویند آن است که در میان توصیهها یا شرایط صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی برای اعطای وام به ایران، همواره مالیات گرفتن از نهادهای اقتصادی حکومتی نظیر آستان قدس و ستاد اجرایی و نیز پرهیز از دخالت اقتصادی دولت در عرصه ایدئولوژی و مذهب که زیر مجموعه اصل بنیادی بی طرفی ایدئولوژیک دولت در لیبرالیسم به شمار میرود، هم وجود داشته که هیچگاه به آنها اعتنایی نشدهاست.
اما یک نکته وجود دارد: از سال ۱۳۶۸ به بعد سیاست موسوم به تعدیل یا کاهش تصدی و هزینههای رفاهی دولت که از دهه هشتاد میلادی یک روند جهانی بودهاست در ایران هم پیاده شده، هرچند به شکل منقطع، نیمه کاره و پر افت و خیز. به عنوان مثال این سیاست در سال ۷۴ تا حد زیادی تخفیف پیدا کرد و مجددا از سال ۸۵ شدت گرفت و بازهم افت و خیزهای کوچکتری را به تعداد زیاد تجربه کردهاست. نمودهای این سیاست پولی شدن بخش عمدهای از آموزش و پرورش و سپس آموزش عالی، کاهش شدید هزینهها دولتی مربوط به رفاه دانشجویان، کاهش مسئولیت مالی دولت در زمینه بهداشت و درمان و افزایش قابل توجه هزینهها در این بخش و برخی موارد مشابه دیگر بودهاست.
حال چالشی که در برابر چپگرایان ضد نئولیبرال ایرانی مطرح است این پرسش است که در برابر این وضعیت مشخص ما در ایران، چه کاری میتوانند انجام دهند؟ و به عبارت دقیقتر می خواهند بر بخش خاص وضعیت ما تمرکز کنند یا بر بخش عام آن؟ این پرسش بسیار کلیدی است و تقریبا همه چیز را تعیین می کند. عقل سلیم میگوید هنگامی که برای تغییر و بهبود وضعیت هر سوژهای، چه یک انسان باشد یا یک کارگاه یا یک کشور دست به تبیین و علت یابی میزنید، به شکل ناگزیر دو شرط را رعایت خواهید کرد: اول اینکه به سراغ عواملی و فاکتورهایی میروید که هر چه بیشتر خاص و محدود به آن سوژه باشد، یعنی ویژگیهایی که آن سوژه را در میان هم نوعانش استثنایی و متعین میکند، صاحب مسئله شدن یا به اصطلاح پرابلماتیک شدن یک سوژه از همینجا ریشه میگیرد. مثلا اگر در یک کلاس یک دانشآموز دچار افت تحصیلی شدید شده، شما نخست به جستجوی آن شرایط و ویژگیهایی میروید که او را در میان دیگر دانشآموزان متمایز و ویژه میکند، مثلا این که تنها او در میان دانش آموزان پدرش را از دست داده یا به بیماری خاصی مبتلا است نه اینکه به عنوان مثال بر این عامل تمرکز کنید که تمام دانشآموزان کلاس ضریب هوشی چندان بالا یا خانواده خیلی مرفهی ندارند. تنها زمانی که عوامل خیلی خاص و استثنایی یافت نشود، دامنه جستجو را به عوامل عامتر و همهگیرتر گسترش میدهید.
شرط دوم آن است که عامل یا فاکتور کشف شده توسط شما باید از لحاظ عقلی یا تجربی قابل تغییر به سمت کیفیت دیگرگون و مشخصی باشد، یعنی بدیل روشن و مشخصی برای آن قابل تصور باشد. مثلا اگر دانشآموز مورد نظر شما راه طولانی را باید تا مدرسه طی کند و در این مسیر سرما خورده، خسته شده و دیر به مدرسه میرسد، شما بر این عامل تمرکز نمی کنید که چرا دانشآموز مذکور بال ندارد تا بوسیله پرواز زودتر به مدرسه برسد و یا اگر او در منطقهای زندگی میکند که هوایش آلوده است، دور از عقل و روش منطقی تفکر است که شما این فاکتور را برجسته کنید که چرا او ششهای دوگانه سوز ندارد تا بتواند علاوه بر اکسیژن از نیتروژن یا دیاکسید کربن هم برای تنفس استفاده کند.
حالا ببینیم اگر چپ گرایان مذکور بخواهند همانطور که اعتقاد دارند بر وجه عام مسئله در ایران تکیه کنند یعنی براساس این تزشان عمل کنند که همچون فرانسه و شیلی و انگلستان و بقیه جاها، مسئله اصلی ما هم در ایران همان سیاست تعدیل و به قول خودشان نئولیبرالیسم است، با چه وضعیتی روبرو خواهند شد؟ در این مسیر آنها باید به قدرت و جایگاه سیاسی موثری دست یابند تا بتوانند سیاست هایی نظیر پولی شدن مدارس و دانشگاهها، کاهش مزایای کارگران در قانون کار و... را لغو کرده و سیاستهایی بدیل در جهت مخالف تصویب و اعمال نمایند. در اینجا دو مسئله مطرح خواهد شد: اول اینکه آنها چگونه می خواهند به نهادهای سیاسی تصمیمساز نظیر مجلس و دولت راه یابند، آن هم در شرایطی که در انتخابات شورای شهر در سال ۹۶ گروه کوچکی از بی خطرترین آنها با محوریت شخصی مانند مراد ثقفی، در حالی که مشغول بحث و رایزنی در مورد ارائه لیست کوچکی برای انتخابات بودند، دستگیر شده و هفتهها در انفرادی ماندند تا برای همیشه چنین سوداهایی را از مغز خود خارج کنند. چپگرایان مذکور نباید فراموش کنند که در سال ۸۴ کافی شاپ کوچک طبقه دوم نشر چشمه در خیابان کریمخان که مدت کوتاهی به پاتوق تک و توک اعضای کانون نویسندگان و دانشجویان چپگرا تبدیل شدهبود، با تهدید ارگانهای امنیتی تعطیل شد.
بنابراین در شرایط سیاسی ایران آنها هیچ شانسی برای تاثیرگذاری سیاسی یا حضور در ساختار قدرت ندارند و اگر بخواهند همان حرف ها و اهداف خودشان را دنبال کنند باید در درجه اول بن بست کلان سیاسی را شکسته و یک دمکراسی سکولار مستقر نمایند. به همین دلیل است که در ایران امروز انتخاب عنوان "مبارزه با نئولیبرالیسم" به عنوان هدف اول و تابلوی سیاسی یک جریان، پوچ و بی معنا است.
اما مسئلهی دوم: تصور کنیم که بنابر فرض محال، چپگرایان ما در نظام سیاسی فعلی در جایگاه سیاسی مناسب برای اعمل سیاستهای مورد نظر خود قرار گرفتهاند، عنی حالا آنها می توانند سیاستهایی را تصویب کنند که پولی شدن مدارس، دانشگاهها و بهداشت و درمان و نیز گران شدن بنزین و... را لغو نمایند. حالا باید دید که آنها منابع مالی هنگفت مورد نیاز برای این رویکرد را از کجا میخواهند تامین کنند؟ اگر آنها نخواهند درگیر مبارزه با همان "جنبههای خاص و غیرعادی" وضعیت ایران امروز یعنی بودجه کمرشکن نهادهای مذهبی و ایدئولوژیک، مخارج سنگین صدور انقلاب، تملک شصت درصدی نهادهای زیرمجموعه ولی فقیه در اقتصاد ایران، هزینههای تحریم و موارد مشابه شوند، تنها راهی که برایشان باقی میماند، گرفتن مالیات بیشتر از مردم است. نتیجه این سیاست تورم بیشتر، افول فعالیتهای اقتصادی و بیکاری حاصل از آن و نارضایتی فزاینده بخش قابل توجهی از مردم خواهد بود.
فراموش نکنید آنچه که سبب ساز پیروزی مارگارت تاچر در انتخابات شد، نارضایتی بخش صاحب تخصص طبقه کارگر به همراه طبقه متوسط از اثر تورمساز برنامه های رفاهی کینزی از قبیل بیمه بیکاری و ...بود. بخش عمدهای از طبقه کارگر انگلستان آغاز دهه هشتاد میلادی به صراحت اعلام میکرد که دیگر حاضر نیست برای تامین مخارج بیکاران و اقشار فقیرتر مالیات گزاف بدهد. سه دهه برنامههای رفاهی پرخرج اقتصاد انگلستان را به رکود تورمی دچار کرده و باعث سقوط نرخ رشد و سرمایه گذاری شده بود. بنابراین هرسیاست اقتصادی اعم از چپگرا یا غیر چپگرا که بخواهد بدون از میان برداشتن "جنبههای خاص و متمایز" اقتصاد و سیاست ایران، استانداردهای رفاهی قشر فرودست را ارتقا دهد، تنها خفهکردن اقتصاد و وخامت عنان گسیخته وضعیت را موجب خواهد شد.